کتاب جهان چگونه مدرن شد؟ نوشته استیون گرینبلت با ترجمه مهدی نصراله زاده منتشر شده است. این کتاب یکی از پرفروشترینهای فهرست نیویورک تایمز و از فینالیستهای جایزهی پولیتزر و جایزهی ملی کتاب برای ادبیات غیر داستانی. کتاب جهان چگونه مدرن شد؟ نیز البته برندهی جایزهی پولیتزر سال ۲۰۱۲ برای آثار عمومی غیرداستانی و نیز جایزهی ملی کتاب سال ۲۰۱۱ برای ادبیات غیرداستانی بوده است.
هنر همواره شکافهای خاصی را که در زندگی روانی فرد وجود دارد پیدا و در آنها رخنه میکند
«اگر ترس و واهمهای در کار نبود»: این جمله مهم است. ترس را میتوان از باغ فلاسفه، از جمع بسیار کوچکی از نخبگانِ روشنییافته، حذف کرد، اما نمیتوان آن را از کل جامعه، جامعۀ واقعی و بالفعلی که منزلگاه آدمهای واقعی است، حذف نمود.
در اسکندریه بود که اقلیدس هندسهاش را بنا نهاد؛ ارشمیدس عدد پی را کشف کرد و بنیان حساب دیفرانسیل و انتگرال را گذاشت؛ اِراتوستِنِس این ایده را طرح کرد که زمین گرد است و محیط آن را با یکدرصد خطا محاسبه کرد؛ و جالینوس انقلابی در طب ایجاد کرد. ستارهشناسان اسکندرانی ایدۀ عالمی خورشیدمحور را طرح کردند؛ هندسهدانان چنین استنباط کردند که طول یک سال ۳۶۵ روز و یکچهارم است و پیشنهاد اضافهکردن یک «روز کبیسه» در هر چهار سال را دادند؛ جغرافیدانان حدس زدند که میتوان با عزیمت از اسپانیا و راندن کشتی بهسمت غرب از هند سر درآورد؛ مهندسانْ مکانیکِ سیالات و علم گاز و هوا را ابداع کردند؛ متخصصان علم تشریح برای اولینبار بهروشنی دریافتند که مغز و دستگاه عصبی درواقع یک واحدند و همانها درخصوص عملکرد قلب و دستگاه گوارش تحقیق کردند و در زمینۀ تغذیه آزمایشهایی انجام دادند. سطح کاری که در آنجا انجام شد حقیقتاً حیرتانگیز بود.
هنگامی که شعر لوکرِتیوس پس از هزار سال دوباره وسیعاً به چرخش و گردش درآمد، بخش اعظم گفتههایش دربارۀ عالمی که بهزعم آن از برخورد اتمها در خلئی بینهایت شکل گرفته بود مهملگویی بهنظر میرسید. اما سیر وقایع به گونهای پیش رفت که درست همان چیزهایی که در آغاز همزمان ملحدانه و بیمعنی بهنظر میرسیدند به پایه و اساس فهم عقلانیِ امروزی از کل عالم تبدیل شد
ما از فجایع آینده در هراسیم و در حالتی از اضطراب و تیرهروزیِ دائم فروافتادهایم؛ و از ترس آنکه بعداً تیرهروز بشویم دمی نیست که درلحظه چنین نباشیم. دائماً عطش مال و ثروت داریم و از جسم و جانمان صلح و آرامش را، ولو برای لحظهای، دریغ میکنیم. اما آنان که با کم راضیاند زندگی را روزبهروز میزیند و با هر روز مثل روز جشن برخورد میکنند.
کتابها تا مغز استخوان آدمی را محظوظ میسازند. آنها با ما سخن میگویند، به ما مشورت میدهند و با صمیمیتی زنده و حاد مونس و همراه ما میشوند.
بزرگترین مانع در راه لذتْ درد نیست، وهم است. دشمنان اصلی خوشبختی آدمی دو چیز است: میل بیحدخیال کسب چیزی بس فراتر از آنچه جهانِ فانیِ متناهی اجازه میدهدو ترس جانکاه.
بیش از چهارصد سال است فوجفوج به تماشای نمایشنامه نشستهاند، این آرزوی ژولیت که پس از مرگْ این شب باشد که رومئو را در خود بگیرد بهواقع برآورده شده است: او را ریزریز کن و به شکل ستارههای خُرد دربیاور و او رخ آسمان را چنان زیبا خواهد کرد که همۀ جهان عاشق شب خواهند شد. (رومئو و ژولیت، پردۀ سوم، صحنۀ دوم، سطرهای ۲۴-۲۲)
این پترارک بود، شاعر و پژوهشگر ایتالیایی، که در حوالی سال ۱۳۳۰ با گردآوری کتاب معظم تاریخ روم، نوشتۀ لیوی و یافتن شاهکارهای فراموششدۀ سیسرو، پروپرتیوس و دیگران برای خود عزت و افتخار آفرید.(۱۰) از آن پس برای تقریباً یک قرن، ایتالیاییها با حالتی افسونزده در کار شکار کتاب بودند. موفقیت پترارک دیگران را برانگیخته بود که به جستوجوی آثار کلاسیک گمشدهای برخیزند که غالباً قرنها متروک و ناخوانده مانده بودند. از متون بازیافته نسخهبرداری میشد، آنها را ویرایش میکردند، بر آنها حاشیه مینوشتند، و آنها را با علاقهمندی تمام ردوبدل میکردند.
بر طبق نظر لوکرِتیوس، در عالمی که اینطور تشکیل شده است هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم زمین یا ساکنان آن جایگاهی محوری دارند، و باز هیچ دلیلی وجود ندارد که انسانها را از همۀ جانوران دیگر ممتاز کنیم. نه هیچ امیدی به تطمیع یا تشفیِ خاطر خدایان هست، نه هیچ جایی برای خشکاندیشی مذهبی؛ نه ندایی در دعوت به انکار ریاضتکشانۀ نفس وجود دارد، نه توجیهی برای رؤیای قدرت بیحد یا ثبات و امنیت کامل؛ نه دلیلی برای جنگهای کشورگشایانه یا خودبزرگدارانه هست، نه امکانی برای سیطرهیافتن بر طبیعت؛ و نه گریزی هست از ساختن و واسازی و بازسازی دائم صوَر. خشمگرفتن بر دو گروه، آنان که خانهبهخانه برای متاعشان که خیالات باطلِ امنیت بود به دنبال مشتری میگشتند یا آنان که ترسهای نامعقول از مرگ را زنده میکردند، یک طرف قضیه بود؛ در طرف دیگر اما آنچه لوکرِتیوس عرضه میداشت حسی از رهایی و قدرت خیرهنگریستن به چیزی بود که یکوقتی بسیار شوم و هولناک بهنظر میرسید. به نوشتۀ او، آنچه آدمیان میتوانند و باید انجام دهند غلبه بر ترسهایشان است؛ پذیرش این واقعیت است که هم خودشان و هم تمامی چیزهایی که به آنها برمیخورند زودگذر است؛ و گشودن آغوش خویش است بر روی لذت و زیبایی جهان.