کتاب کتابخانه نیمه شب داستان جذابی نوشته مت هیگ است که با ترجمه محمدصالح نورانیزاده در انتشارات کتاب کوله پشتی منتشر شده است. این کتاب به شما نشان میدهد اگر فرصتهای دیگری برای زندگی داشتیم چه اتفاقی میافتاد.
«تنها راهِ یاد گرفتن، زندگی کردنه.»
دلتنگی برای دوستانی که نداشتهایم و کارهایی که نکردهایم و کسی که با او ازدواج نکردهایم و فرزندی که بهدنیا نیاوردهایم تلاش زیادی نمیخواهد. خیلی سخت نیست که خودمان را از دریچهٔ چشم دیگران ببینیم و آرزو کنیم به همان شکلی بودیم که آنها ما را میبینند. حسرت خوردن و تا ابد در حسرت غرق شدن آسان است. مشکل اصلی حسرتِ زندگیهایی نیست که تجربهشان نکردهایم. مشکل اصلی خود حسرت است. حسرت است که باعث میشود درخودچروکیده و پژمرده شویم و حس کنیم بزرگترین دشمن خودمان و دیگران هستیم. ما نمیدانیم اگر زندگیمان را به شکل دیگری پیش برده بودیم، وضعیت بهتر میشد یا بدتر. بله، زندگیهای متفاوت هم وجود دارند، اما زندگی ما هم در جریان است و همین جریان زندگی است که باید رویش تمرکز کنیم.
«زندگی الگوهای متفاوتی داره. ریتم داره. وقتی توی یه زندگی گیر افتاده باشیم، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمانهای غمانگیز یا ناراحتکننده یا شکست یا ترسمون نتیجهٔ بودن توی اون زندگی خاصه، که فکر کنیم همهٔ اتفاقات نتیجهٔ اون شیوهٔ خاص زندگی کردنه، نه نتیجهٔ صرفاً زندگی کردن. منظورم اینه که اگه میفهمیدیم هیچ شیوهٔ زندگیای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همهچیز خیلی سادهتر میشد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذاتِ شادیه. نمیشه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازهای دارن، اما هیچ زندگیای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگیای وجود داره، فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم.»
میتونی دربارهٔ انتخابهات تصمیم بگیری، اما دربارهٔ نتایجشون نه
بااینکه زغالسنگ و الماس هر دو از کربن ساخته شدهاند، زغالسنگ ناخالصتر از آن است که هر فشاری را هم که تحمل کند، بتواند به الماس تبدیل شود. آنطور که علم ثابت میکرد، اگر اولش زغالسنگ باشی، تا آخر زغالسنگ میمانی. شاید درس درستی که باید از زندگی میگرفتند همین بود.
«خواستن؛ کلمهٔ جالبیه. کمبود رو نشون میده. گاهی اگه یه کمبود رو با چیز دیگهای پر کنیم، اون میل و خواستنمون هم بهکل ازبین میره. شاید تو هم مشکلت یه کمبود باشه، نهاینکه صرفاً چیزی رو بخوای. شاید یه زندگی باشه که تو واقعاً دوست داشته باشی تجربهش کنی.»
«آدمهای بااستقامت نسبت به بقیه تفاوت ذاتی خاصی ندارن. تنها تفاوتشون اینه که هدف مشخصی توی ذهنشون دارن و میخوان که به اون هدف برسن. توی دنیایی که سرتاسر پر شده از عوامل حواسپرتی، داشتن استقامت ضروریه. این توانایی باعث میشه وقتی بدن و ذهنت به منتهای تحملشون رسیدن، طاقت بیاری، سرت رو پایین بندازی و توی خط خودت شنا کنی؛ بدون اینکه اطرافت رو نگاه کنی و نگران این باشی که چه کسی ممکنه ازت جلو بزنه...»
دوگانگی وجودی آتشفشانها این است که هم نماد نابودی و هم نماد زندگیاند.
هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی.