کتاب «نشخوار ذهنی» نوشتهٔ اتان کراس با ترجمهٔ شاهین غفاری در موسسه انتشاراتی فلسفه چاپ شده است. کتاب نشخوار ذهنی این موضوع را بررسی میکند که چه زمانی صدای درونی تبدیل به نشخوار ذهنی میشود و چگونه میتوان آن را کنترل کرد.
نشخوار ذهنی شامل افکار و هیجانات ادواری منفی است که توانایی منحصربهفرد ما برای دروننگری را از یک موهبت تبدیل به یک نفرت میکند. نشخوار ذهنی باعث میشود که عملکرد شغلی، تصمیمگیری، روابط، شادکامی، و سلامتی ما در معرض خطر قرار گیرند؛ اما سؤال اینجاست که چرا این اتفاق میافتد. چرا تلاش افراد برای «رجوع به درون» در مواقع استرس، گاهی با موفقیت همراه میشود و گاهی با شکست؟ و مهمتر از آن، وقتی توانایی دروننگری ما از مسیر خود منحرف میشود، چهطور میتوانیم آن را به مسیر درست بازگردانیم؟
اتان کراس روانشناس و عصبشناس، در آزمایشگاه هیجانات و خودکنترلی که خودش آن را در دانشگاه میشیگان تأسیس کرده است، به مطالعه روی دروننگری مشغول است. کراس و همکارانش به مطالعه بر روی گفتوگوهای خاموشی که انسانها با خودشان دارند میپردازند. این گفتوگوها تأثیر قدرتمندی بر روش زندگی انسانها دارند. تمام زندگی شغلی کراس صرف تحقیق بر روی این نوع گفتوگوها، ماهیت آنها، دلیل وجودشان و همچنین یافتن راهی برای دراختیارگرفتن کنترل آنها شده تا بتواند زندگی شادتر، سالمتر و سودمندتری برای انسانها رقم بزند.
دانشمندان دریافتند که تجربیات درونی بر تجربیات بیرونی چیرگی دارند. ثابت شد که آنچه شرکتکنندگان به آن فکر میکردند، نسبت به آنچه که در حال انجام آن بودند، تأثیر بیشتری بر شادی آنها دارد. این پدیده توجیه کنندهٔ یکی از تجربیات تلخیاست که همه مردم گاهی با آن مواجه میشوند: قرار گرفتن در موقعیتی که باید شاد باشید (برای مثال، بودن در جمع دوستان یا جشن گرفتن برای یک موفقیت) اما یک فکر تکرارشونده، ذهن شما را آزار میدهد. خُلق و خوی شما را افکارتان تعیین میکند نه آنچه انجام میدهید.
در واقع، به محض اینکه چیزی را باور کنید، دستگاه عصبی با افزایش یا کاهش فعالیت بخش مربوطه در مغز یا بدن، باور شما را به واقعیت نزدیک میکند.
جوامع، از طریق فرهنگی که به ما القاء میکنند، میتوانند ابزار لازم برای مقابله با نشخوار ذهنی را در اختیارمان قرار دهند. فرهنگها راهکار مهم دیگری را نیز علاوه بر باورها به ما انتقال میدهند: آیینها.
نشخوار ذهنی شامل افکار و هیجانات ادواری منفی است که توانایی منحصربهفرد ما برای دروننگری را از یک موهبت تبدیل به یک نفرت میکند.
ما نمیتوانیم خود را از همان فاصله و با همان بینشی ببینیم که دیگران ما را میبینند. به عبارتی، ما مسائل دیگران را آسانتر و منطقیتر از مسائل خود تحلیل و استدلال میکنیم. این یکی از نقاط ضعف ماست. روانشناسان به این گرایش بشری، «تناقض سلیمان» میگویند.
مشکل اینجاست که وقتی ما خود را اسیر مشکلات مییابیم، توانایی و انعطاف لازم برای زوم اوت (یعنی بهدست آوردن چشمانداز و دورنما) را از دست میدهیم. این دقیقاً همان زمانیاست که صدای درونی تبدیل به نشخوار ذهنی میشود.
صدای درونی منفی، تمام ظرفیت عصبی ما را اشغال میکند و جایی برای عملکردهای اجرایی باقی نمیگذارد. نشخوار ذهنی، توجه ما را فقط معطوف به منبع مشکل هیجانی ما میکند و عصبهایی که میتوانستند استفاده بهتری داشته باشند را میدزد. در عمل، ما با رسیدگی به یک «وظیفه دوگانه» (یکی انجام امور جاری و دیگری گوش دادن به صدای درونی منفی)، عملکردهای اجرایی خود را کند میکنیم.
ساختار داخلی مغز ما گرایش به قطع پیوند با محیط پیرامون را دارد و این منجر به تولید گفتگوهای درونی در ذهن ما میگردد؛ گفتگوهایی که بخش مهمی از ساعات بیداری خود را صرف آنها میکنیم. اما چرا اینچنین است؟ زیرا تکامل، ویژگیهایی را انتخاب میکند که به نفع بقاء باشند. بر اساس این قانون اگر گفتگو با خود، به بقای ما کمک نمیکرد، بشر هرگز این توانایی را تا به امروز حفظ نمیکرد.
اگر ما در یک روز به مدت شانزده ساعت بیدار باشیم (که اغلب هستیم) و صدای درون ما در نیمی از این مدت فعال باشد، میتوانیم به اندازه سیصد و بیست سخنرانی سالانه با خود گفتگو کنیم. صدای درون سر ما با سرعت بسیار زیادی صحبت میکند.
خودگویی با فاصلهگیری میتواند به افراد کمک کند تا با یکی از پیچیدهترین موقعیتهای انسانی که محرک نشخوار ذهنیاست، مواجه شوند: انتخاب بین عشق به عزیزان و اصول اخلاقی. برای مثال، شخصی که او را دوست داریم، جرمی مرتکب میشود و ما باید تصمیم بگیریم که از او محافظت کنیم یا او را به دست قانون بسپاریم.