کتاب انقراض ششم، یک تاریخ غیرطبیعی اثری از الیزابت کلبرگ با ترجمه نیک گرگین است. این کتاب که برنده جایزه پولتیزر سال ۲۰۱۵ در بخش غیر داستانی است درباره انقراضی قریب الوقوع صحبت میکند که حیات در کره زمین را تهدید میکند.
زیرا انسانها خود میمون هستند. به طوری که هر کسی میداند __ و آزمایشهایی که روی دوکانا انجام شده این را تأیید میکند __ میمونهای غیرانسان بسیار باهوشند. آنها قادرند نتیجهگیری کنند و معماهای پیچیدهای را حل کنند و همچون ما میتوانند میمونهای دیگر را از هم تشخیص دهند. وقتی محققان در لایپزیگ آزمایشهایی را روی شامپانزهها، اورانگاوتانها و یک کودک دوونیمساله انجام دادند، پی بردند که شامپانزهها، اورانگاوتانها و کودکان از پس مجموع گستردهای از وظایف برآمدند، که این نشاندهندهٔ درکشان از دنیای مادی بود. برای مثال، اگر یک محقق جایزهای در یکی از سه فنجان وارونه قرار میداد و بعد فنجانها را جابجا میکرد، میمونها و کودکان تقریباً به یک میزان جایزه را پیدا میکردند، اما شامپانزهها مهارت بیشتری از خود نشان میدادند. به نظر میرسید میمونها تعداد را به خوبی کودکان میفهمیدند و به طور پیوسته بشقابهایی را انتخاب میکردند که حاوی تعداد خوراکیهای بیشتری بودند، حتی وقتی انتخاب، یک انتخاب ریاضی بود و مستلزم فهمیدن روابط علیتی میبود
«در علم گاهی پیشرفت بیش از آنکه حاصل ذکاوت باشد، نتیجه خوشاقبالی است.»
مایکل توماسلو، رئیس بخش مؤسسهٔ روانشناسی تکاملی و تطبیقی، گفت: «شامپانزهها کارهای هوشمندانه و شگفتانگیز بسیاری انجام میدهند، اما به طوری که دریافتیم، تفاوت عمده در همفکری است. اگر شما امروز در باغوحش میبودید، هرگز نمیتوانستید شاهد این باشید که دو شامپانزه چیز سنگینی را به کمک هم حمل کنند. آنها قابلیت چنین همکاریهایی را ندارند.»
تحقیقات در زمینهٔ تکامل انسان طی بیستوپنج سال اخیر تحت تسلط نظریهای بوده که در نشریات عامیانه به «خارج از آفریقا» لقب گرفت و در حیطههای علمی به آن «منشأ واحد اخیر» یا فرضیهٔ «جایگزینی» میگویند. این نظریه میگوید انسانهای نوین از جمعیت کوچکی ریشه گرفتهاند که در حدود دویست هزار سال پیش در آفریقا زندگی میکردهاند و بعد زیرمجموعهٔ کوچکتری از آن به خاورمیانه مهاجرت کرد و از آنجا به تدریج زیرمجموعههای بیشتری به شمالغربی اروپا و غرب در آسیا رانده شدند و تمام راه را تا شرق در استرالیا طی کردند. هنگامی که انسانهای نوین طی مهاجرت خود به شمال و شرق با نئاندرتالها و نیز با به اصطلاح انسانهای کهن دیگر روبرو میشدند که از قبل در آن مناطق زندگی میکردهاند، خود را «جایگزین» آنها میکردند، که بهتر است بگوییم آنها را به انقراض میکشاندند
همانطور که او و بسیاری از معاصرانش به آن پی بردند، همتراز دانستن انسان و سایر موجودات زنده بنیادیترین جنبه کار او بود. انسان هم مثل هر گونه زیستی دیگری خصایل خود را برای فرزندانش به ارث میگذارد. حتی ویژگیهای متمایز انسانهای مختلف، مثل زبان، فهم و خرد، درک از درست و غلط، به همان شیوهای تحول یافته که رفتارهای انطباقی دیگر شکل گرفتهاند؛ مانند منقارهای درازتر یا دندانهای تیزتر.
یکی از واژههای مورد علاقهٔ پهبو در انگلیسی «چه خوب» است. وقتی او بالاخره به این فکر رسید که نئاندرتالها بعضی از ژنهای خود را به انسانهای نوین دادهاند، به خود گفتم «چه خوب!» این بدین معنی است که آنها به طور کامل منقرض نشدهاند و ذرات کوچکی از آنها در درون ما زندگی میکنند.
بسیاری از اعضای گروه پهبو مظنون بودند که تعصب اوراسیایی نشانی از آلودگی است. در مقاطع مختلف اروپاییها و آسیاییها با گروههایی برخوردهای نژادی کردهاند، زیرا دیانای مردم این گروهها با دیانای نئاندرتالها آمیخته شده بود. آزمایشهایی انجام شد تا صحتوسقم چنین احتمالی را تعیین کند. نتیجه کاملاً منفی بود. رایک گفت: «ما در ادامه این الگو را زیر نظر گرفتیم و هر چه دادهها بیشتر میشد، این نتیجه از نظر آماری قویتر میشد.» اعضای دیگر گروه به تدریج این موضوع را کنار گذاشتند. آنها در مقالهای منتشرشده در نشریهٔ ساینس در ۲۰۱۰، فرضیهای را معرفی کردند که پهبو به عنوان فرضیهٔ «جایگزینی نشتی» از آن یاد میکرد (این مقاله بعدها به عنوان مقالهٔ ممتاز سال این نشریه انتخاب شد و گروه یک جایزهٔ بیستوپنج هزار دلاری دریافت کرد
میان تغییرات زمینشناختی متعدد: ـ فعالیت بشر بین یکسوم تا نیمی از سطح خشکی سیاره را دگرگون کرده است. ـ اغلب رودهای بزرگ جهان سدبندی یا منحرف شدهاند. ـ نیتروژنی که کود گیاهی تولید میکند بیشتر است از میزان تولید طبیعی نیتروژن در تمام اکوسیستمهای خشکی. ـ ماهیگیری بیش از یکسوم تولید اولیه ماهی را از آبهای ساحلی اقیانوسها خارج میکند. ـ بشر بیش از نیمی از آب تازه قابلدسترس را مصرف میکند. کراتزن گفت مهمترین چیز این است که انسانها ترکیب اتمسفر را تغییر دادهاند. به دلیل ترکیب سوخت سنگوارهای و نابودی جنگلها، میزان دیاکسید کربن در هوا طی دو قرن اخیر بیش از چهل درصد افزایش داشته است، در حالی که میزان گاز متان، که گاز گلخانهای قویتری است، بیش از ده برابر شده است.
نئاندرتالها بیش از صد هزار سال در اروپا زندگی کردند و در آن مدت بیش از دیگر مهرهداران بزرگ تأثیری بر محیط اطراف خود نگذاشتند. تمام دلایل گواه این است که اگر انسانها وارد صحنه نمیشدند، نئاندرتالها، اسبهای وحشی و کرگدنهای پشمالو هنوز در آنجا باقی میماندند. همراه با قابلیت معرفی دنیا در قالب علایم و نمادها قابلیت تغییر آن و در ادامه __ به طوری که شاهد آن هستیم __ قابلیت نابودی آن را هم فراهم آورد. آن تفاوتهای ژنتیکیای که ما را از نئاندرتالها متمایز میکرد، ناچیز بودند، اما همین تفاوتهای ناچیز بودند که تمام این دگرگونیهای گسترده را به وجود آوردند.
انسان هایدلبرگی است که بعضیها معتقدند اجداد مشترک انسانها و نئاندرتالهاست
در پایان دوره اردویسین، حدود ۴۴۴ میلیون سال قبل، اقیانوسها خالی شدند و حدود هشتادوپنج درصد از گونههای زیستی دریایی نابود شدند. این واقعه تا مدتی طولانی همچون فجایع به نظر میرسید تا نشان دهد که دادههای سنگوارهای تا چه حد غیرقابلاطمینان میتوانستند باشند. امروزه به آن به عنوان اولین مورد از پنج انقراض بزرگ مینگرند و گمان میرود که در دو انفجار شدید کشنده کوتاه رخ داده باشد. اگرچه قربانیان آن هیچجا اقتدار و ویژگیهای موجودات منقرضشده پایان دوره کرتاسه را نداشتند، به عنوان یک نقطه عطف در تاریخ حیات شناخته میشوند؛ این لحظهای بود که قوانین بازی ناگهان عوض شد، و پیامدهای آن مهر خود را به تمام حوادث آینده زد.