کتاب حسرت نوشتهٔ آدام فیلیپس و ترجمهٔ میثم سامانپور است و نشر بیدگل آن را منتشر کرده است. حسرت از آدام فیلیپس، روانکاو برجسته، کتابی متحولکننده دربارهٔ زندگیای است که آرزو میکنیم داشته باشیم و آنچه دربارهٔ خود باید بیاموزیم. حسرت کتابی در ستایش زندگی نازیسته است.
وقتی نوبت به عشق و عاشقی برسد، عیان میگردد که فرد میل میورزد، اما هیچ نمیداند که به چه/ که دارد میل میورزد. شاید، همانطور که پروست میخواست به ما باور دهد، آرزوی شناخت یکدیگر بیش از آنکه ابتر باشد مهلک است؛ که آنچه فرد میخواهد در مورد دیگری بداند، بهصورت ناخودآگاه، همان چیزی است که میل ورزیدن ما به آنها را متوقف میسازد؛ در واقع شناخت آنها بهمثابهٔ درمان کردن مرض میل ورزیدن به آنهاست. پس نشناختن کسی و نگرفتن قضیه میشود جزء لاینفک برنامهای که برای حفظ و تداوم میلمان داریم. آرزوی شناختن کسیآرزوی گرفتن قضیه، انسان، شعر، لطیفهمیتواند آرزوی آرام کردن و فرو نشاندن هیجانِ پیشین باشد یا حتی آرزوی خلاصی از میل داشتن به آنها.
من خشمگینم: این خشم رابطهای که من بدان وابستهام را تهدید میکند، پس من خودم را بدل میکنم به فردی مهربان، حساس و خوب. در این کیمیاگری ذهنی، در این کار جادویی، این عمل پنهان شدن، من از نو در قالبی قابلقبول برای دیگران و در نتیجه برای خودم ظاهر میشوم (این همان نظم منطقی است). و چه بلایی بر سر خشم میآید؟ خشم به شکل آنچه «دردنشانها» نامیده میشود، یعنی صورتهای رایج پریشانی و بیقراری، بروز مییابد. پس از این جهت میتوان گفت دردنشانها روابطی هستند که هالهای از ابهام آنها را پوشانده است.
انسانها وقتی برای ما واقعی میشوند که ما را سرخورده میکنند؛ اگر سرخوردهمان نکنند، تنها شخصیتهایی خیالی هستند.
شاید ما همیشه خشمگینیم، همیشه در حال انتقام گرفتن از خودمان، چراکه برای خودمان کافی نیستیم؛ و همینطور مدام در حال انتقام گرفتن از دیگرانیم، چرا که هیچوقت آن چیزی را که میخواهیم به ما نمیدهند. اما برای بیون این فرار از سرخوردگی است که فاجعهبار است. او اینچنین ادامه میدهد که، فرار از سرخوردگی «متضمن این است که بهجای اینکه به کمک اندیشه و تفکر از تجربه درس بگیرید، دانای کل بودن را انتخاب کنید».
«هر بهبودی در جامعه تنها تاحدی میتواند جلوی هدر رفتن توان انسان را بگیرد؛ هدر رفتن حتی در یک زندگی موفق، و حس تنهایی و تکافتادگی حتی در یک زندگی سرشار از صمیمیت نیز عمیقاً حس میشوند، و این حس، حس اصلی تراژدی است.»
در روایت فروید، امکان رضایتمندی ما وابسته به ظرفیتی است که برای سرخوردگی داریم؛ اگر نتوانیم به خودمان اجازه دهیم که سرخوردگیمان را احساس کنیمو برخلاف انتظارمان، این کار بهطرز شگفتآوری دشوارتر از آن چیزی است که میپنداریمنمیتوانیم حس درستی از آنچه ممکن است واقعاً بخواهیم، یا آنچه که ممکن است حسرتش را بخوریم و یا آنچه واقعاً میتواند ما را سرشار از لذت کند (آز و شره نوعی نومیدی از لذت بردن است)، داشته باشیم
فرق است میان کسی که حرفی میزند که دیگری احساس میکند درک شده است و کسی که صرفاً سخنان جذاب و گیرا میگوید. فرق است یا میتواند فرق باشد میان خواندن چیزی قابلفهم و خواندن چیزی که تأثیر زیادی دارد؛ و همینطور میان کلماتی که واسطهٔ ابراز تجربیاتاند و کلماتی که تثبیتکنندهٔ شناخت و معرفتاند. فرق است میان آرزوی آسایش و تسکین، و آرزوی برانگیختن و آشفته کردن. و ما برای اینها و تجربههای دیگر با یکدیگر صحبت میکنیم یا مطلبی میخوانیم.
ما میان خواستن و نخواستنِ گرفتن مطلب در نوسان هستیم. ما همیشه توان این را نداریم که شناخته شویم، و یا خود و نیازهای خود را بشناسیم، چرا که شناخت در پی خود رنج و عذاب به همراه میآورد. پذیرشِ میل آنچنان که هستیعنی هم به دیگران وابستگی دارد، و هم ممنوعه و بنابراین سرکش استما را در نظر خودمان بیش از اندازه غیرقابل قبول، بیش از اندازه متناقض و بیش از اندازه در معرض خطر نشان میدهد. این پذیرش به معنای واقعی ما را در برابر خودمان قرار میدهد. بیش از حد مستقیم و با صراحت به ما نشان میدهد که تا چه اندازه میتوانیم بهخاطر نیازهایمان مشوش و پریشان باشیم.
این سرخوردگی است که موجب میشود ما خلاق، چارهساز و در فرازوفرود باشیم
«علت تراژدی این است که ما ترجیح میدهیم جهان را به آتش بکشیم تا اینکه اجازه دهیم ما را در معرض تغییر قرار دهد»