جملاتی از کتاب پنج قدم فاصله نوشته ریچل لیپینکات

جملاتی از کتاب پنج قدم فاصله نوشته ریچل لیپینکات

 

پنج قدم فاصله نوشته ریچل لیپینکات، رمانی عاشقانه با موضوعی خاص است. این اثر داستان زندگی دو جوان بیمار است که در بیمارستان عاشق همدیگر می‌شوند اما به دلیل بیماری نمی‌توانند یکدیگر را لمس کنند.

در سال ۲۰۱۹ میکی داتری و توبیاس ایاکونیس فیلم‌نامه‌ی پنج قدم فاصله را با اقتباس از همین اثر نوشتند

 

«حس امنیت، ایمنی، آرامش، همگی در یک نوازش آرام یک انگشت یا بوسه‌ای بر گونه، منتقل می‌شود.»

 

نمی‌دانستم می‌شود چیزی را آن‌قدر بخواهی که آن‌را بین دست‌ها و پاها و تک‌تک نفس‌هایت حس کنی.

 

به چیزهایی که از دست دادی فکر نکن. به چیزهایی که به‌دست می‌آری فکر کن. زندگی کن استلا.»

من در این سال‌ها روی پشت‌بام ده‌ها بیمارستان بوده‌ام. به دنیای پایین نگاه کرده‌ام و در تک‌تک آن‌ها همین حس را داشته‌ام. آرزوی راه‌رفتن در میان خیابان‌ها یا شناکردن در دریا یا زندگی که هیچ‌وقت فرصتش را پیدا نکردم. آرزوی چیزی که هیچ‌وقت نمی‌توانستم داشته باشم. اما حالا چیزی که می‌خواهم آن بیرون نیست. همین‌جاست، آن‌قدر نزدیک که می‌توانم لمسش کنم؛ ولی نمی‌توانم. نمی‌دانستم می‌شود چیزی را آن‌قدر بخواهی که آن‌را بین دست‌ها و پاها و تک‌تک نفس‌هایت حس کنی.

فاصله‌مان بیش‌تر از ده قدم نیست؛ ولی انگار دورترین جای ممکن است.

هربار که ضربه یا سیخونکی بهم زده می‌شود، احساس می‌کنم قوی‌تر می‌شوم. انگار که می‌توانم از پس همه‌چیز بربیایم.

«شاد باش استلا، زندگی همینه. قبل از این‌که بفهمیم تموم می‌شه.»

به‌نظر من یه کارتون خوب بیش‌تر از هر کلمه‌ای قدرت بیان داره، منظورم رو می‌فهمی؟ می‌تونه فکرها رو تغییر بده.»

«قدم‌به‌قدم. این شانس توئه و چیزیه که هردومون می‌خوایم. به چیزهایی که از دست دادی فکر نکن. به چیزهایی که به‌دست می‌آری فکر کن. زندگی کن

انگار همه‌چیز را برای اولین بار می‌بینم. نمی‌دانستم یک نفر می‌تواند کاری کند که همهٔ چیزهای قدیمی نو به‌نظر برسند.